وصیت و خاطره شهدا



زورو بازی در Øبهه


جثه ریزی داشت . مثل همه بسیجیها خوش سیما بود و خوش مَشرَب . فقط یک کمی بیشتر از بقیه شوخی می کرد. نه اینکه مایه تمسخر دیگران شود، که اصلاً این حرفها توی جبهه معنا نداشت . سعی می کرد دل مؤمنان خدا را شادکند. آن هم در جبهه و جنگ .
از روزی که او آمد، اتفاقات عجیبی در اردوگاه تخریب افتاد. لباس های نیروها که خاکی بود و در کنار ساکهایشان قرار داشت، شبانه شسته می شد و صبح روی طناب وسط اردوگاه خشک شده بود. ظرف غذای بچه ها هر دوسه تا دسته ، نیمه های شب خود به خود شسته می شد. هر پوتینی که شب بیرون از چادر می ماند، صبح واکس خورده و برّاق جلوی چادر قرار داشت . او که از همه کوچکتر و شوختر بود، وقتی این اتفاقات جالب را می دید،می خندید و می گفت: بابا این کیه که شبها زورو بازی در می آره و لباس بچه ها و ظرف غذا رامی شوره؟
و گاهی می گفت : «آقای زورو، لطف کنه و امشب لباسهای منم بشوره و پوتینهام رو هم واکس بزنه» بعد از عملیات، وقتی «علی قزلباش » شهید شد، یکی از بچه ها با گریه گفت: بچه ها یادتونه چقدر قزلباش زوروی گردان رو مسخره می کرد. زورو خودش بود و به من قسم داده بود که به کسی نگم .


Ø®Ù„ÙˆØ Ùˆ سØی تلا Ø ( خاطره ای از Øهید حسن باقری )


داشتم برای نماز ظهر وضو می گرفتم،
دستی به شانه ام زد.
سلام و علیک کردیم.
نگاهی به آسمان کرد و گفت : « علی ! حیفه تا موقعی که جنگه شهید نشیم. معلوم نیست بعد از جنگ وضع چی بشه. باید یه کاری بکنیم . »
گفتم «مثلا چی کار کنیم؟»

گفت « دوتا کار ؛ اول خلوص، دوم سعی و تلاش .»


حمید  سیاهکالی مرادی


راحت کلمه ی…
…دوستت دارم…

…عاشقتم…
رو بیان میکرد…
روزی که میخواست بره گفت…
من جلو دوستام، پشت تلفن نمی تونم بگم…
…دوستت دارم…
میتونم بگم…
…دلم برات تنگ شده…
ولی نمیتونم بگم دوستت دارم…
چیکار کنم…؟!”
گفتم…
تو بگو یادت باشه…من یادم میفته…”
از پله ها که میرفت پایین…
بلند بلند داد میزد…
…یادت باشه…یادت باشه …
منم می خندیدم و می گفتم…
…یادم هسسست…یادم هسسست…
این کلمات رمز بین ما بود!


نتیجه تصویری برای شهید حسن فدایی


در تاریخ 1344/7/3 در شهرستان فریدونکنار پسری به دنیا آمد که مادرش نامش را حسن نامید. شهید حسن فدایی در خانواده ای کاملا مذهبی و متدین رشد یافت. مادرش قبل از اینکه او را به مدرسه بفرستد، به مکتب فرستاد تا سواد قرآنی بیاموزد. از همان کودکی با تعالیم مذهبی و اعتقادی آشنا شده بود. انس به نماز و شرکت در نماز های جماعت و جمعه از خصیصه های بارز ایشان بود. به فرایض دینی پایبندی بسیاری داشت. هیچ وقت بدون وضو نبود. وقتی که به مدرسه رفت هوش و ذکاوتش زبان زد همه ی معلمین شده بود. دوره ی پنج ساله ابتدایی و راهنمایی را بدون هیچ مشکلی پشت سر گذاشت. ناگفته نماند شهید حسن فدایی با آن که سن و سال کمی داشت، قبل از انقلاب در فعالیت هایی چون شرکت در راهپیمایی و تظاهرات ، پخش اعلامیه و شرکت در جلسات مذهبی حضور فعال داشت. به برادران و خواهرانش همواره سفارش می کرد که در هیچ شرایطی امام را تنها نگذارند و همیشه گوش به فرمان ولایت و در خط ولی فقیه زمان باشند. در بین ائمه ارادت خاصی به امام زمان (عج) داشت.

ورود وی به مقطع دبیرستان با شروع جنگ همزمان بود ؛ موضوعی که وی را به ترک تحصیل و عزیمت به جبهه های غرب(کردستان) واداشت. نخستین اعزامش به تاریخ 64/5/2 باز می گردد. در آن جا به مبارزه جدی با عناصر ضد انقلاب(کومله و دموکرات) برخاست. و سپس به جبهه های جنوب عزیمت کرد. به خاطر توانایی و شایستگی های که داشت مسئولیت های مهمی چون معاون گردان و مدیریت داخلی گردان را به او واگذار کردند. شجاعت، شهامت و ایمانش در بین رزمندگان مثال زدنی بود. دعای همیشگی اش آرزوی سلامتی برای امام خمینی و بعد به شهادت رسیدن خودش بود. تا جایی که هر وقت مادرش می خواست قرآن بخواند می گفت : مادر جان! برایم دعا کن که شهید شوم. سرانجام در تاریخ66/3/14 در عملیات کربلای 10 شهد شیرین شهادت را لاجرعه سرکشید. پیکرش بر اثر تهاجم دشمن به مدت 45 روز در همان منطقه عملیاتی باقی ماند. شدت جراحات وارده بر پیکرش به حدی زیاد بود که چهره مبارکش برای دوستان و آشنایان غیرقابل تشخیص بود.



نتیجه تصویری برای شهید محسن حججی


یکی گفت: محسن حججی از بچه های خط مقدمی نبرد با داعش در سوریه بود، یک رزمنده تمام عیار.

یکی گفت: محسن از فعالین عرصه راهیان نور بود. علم شهدا را برافراشته نگه می داشت.

دیگری گفت: محسن حججی از آن بچه های مخلص جهادی بود که به درد مردم مناظق محروم کشور توجه نشان می داد.

یکی هم گفت: حججی در عرصه کتاب و ترویج فرهنگ کتابخوانی خیلی تلاش می کرد.

کسی گفت: محسن چراغ مسجد را روشن نگه می داشت و نوجوان ها و جوان ها را با کار فرهنگی جذب مسجد می کرد.

گفت: او در حمایت از ولایت و روشنگری پیرامون دشمن و حربه هایش کم نمی گذاشت.

بهتر است خلاصه بگویند: محسن حججی یک بسیجی واقعی و اهل تکلیف بود که در خط مقدم همه عرصه های مرتبط با جبهه انقلاب، خوش می درخشید. چه فرقی می کند، راهیان نور باشد یا اردوی جهادی یا عرصه کتابخوانی یا کار فرهنگی در مسجد و یا حضور در جبهه جهانی مقاومت و مبارزه با عوامل داخلی و خارجی استکبار؟ هر جا که حضور خود را لازم می دید، غفلت نمی کرد. سرباز خمینی، در هیچ قالبی محدود نخواهد شد.



زندگینامه شهید علی چیت سازیان


در سال 1341 همزمان با سال‌روز تولد حضرت امیرالموُمنین(ع) کودکی چشم بر خاکیان گشود که نور امید در چشمان تیزبینش برق می‌زد. در دامان خانواده مستضعف و مذهبی خود رشد کرد و با موفقیت دوران ابتدایی و راهنمایی را طی کرد، ورود او به هنرستان فنی دیباج مصادف بود با قیام ملت قهرمان که می‌رفت تا در اوج شکوه به ثمر نشیند. و او که از ابتدا انسانی الهی و فردی انقلابی بود از هستی و جان خود در این قیام مایه می‌گذاشت. با پیروزی انقلاب اسلامی در میان امواج خروشان مردم مسلمان وارد شد و از دم عیسوی امام(ره) تولدی دوباره یافت. پیرو فرمان امام خمینی(ره) مبنی برتشکیل ارتش بیست میلیونی از طریق هنرستان وارد دریاچه مواج بسیج شد و در پادگان قدس مشغول سپری کردن دوره آموزش شد.
هوش و زکاوتش در کسب فنون نظامی طوری بود که در مدت کوتاهی به‌عنوان مربی نیروهای آموزشی، انتخاب گردید. علی برای تشکل بخشیدن به نیروهای بسیجی، به همراه همرزمان اقدام به تشکیل گردان کوهستانی انصارالحسین نمود و خود مسئولیت آموزش‌های آنان را به‌عهده گرفت همراه همین بچه‌ها پا به عرصه اخلاص و ایثار جبهه نهاد. و به‌عنوان مسئول دسته و بعد مسئول گروهان به پاسداری از انقلاب پرداخت به خاطر علاقه خاصی که به گشت داشت تیم‌های گشتی و اطلاعات و عملیات را راه اندازی کرد در عملیلت نفوذی مسلم بن عقیل علیرغم سن کمش 14 مزدور عراقی را اسیر کرده و از خاک عراق به پشت جبهه انتقال داد. که این خود دال بر شجاعت و ایمان محکم او بود. با تشکیل تیپ انصارالحسین وی مسئول واحد اطلاعات و عملیات گردید و در این مسئولیت حماسه‌ها آفرید در عملیات والفجر 2 بعد از تلاشها و دلاوری‌های فراوان مجروح گردید. و مدتی در بیمارستان بستری شد در عملیات والفجر5 چهره فعال و موفق علی و واحدش نقش مؤثری در پیروزی‌های اسلام داشت. آنان والفجر 8 را نیز با حماسه آفرینی‌های خود در صحنه تاریخ ماندگار کردند به گونه‌ای که فرمانده محترم کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آنان را حافظان تنگه احد در نبرد فاو لقب داد. در اوایل سال65 با حفظ مسئولیت در واحد اطلاعات و عملیات مأموریت یافت تا محور عملیات بعد را تشکیل دهد در عملیات‌های کربلای 4 و 5 علی با حفظ مسئولیت قبلی مسئول محور عملیات نیز گردید. در تیر ماه سال 66 برادرش امیر چیت سازیان که مسئول گردان فتح جهاد سازندگی استان همدان بود در عملیات نصر 4 به شهادت رسید. بالاخره این مظهر صفات برجسته والای انسانی بعد از سالیان متمادی جهاد در راه خدا و زندگی علی وار در روز چهارشنبه 4/9/66 در خون خود غلطید.


یدیگر نیازی به صابون نبود ( از خاطرات شهید مسعود شادکام )


ک شب بیدار شدم دیدم کسی در اتاق نیست! رفتم بیرون.
چون معمولا" صابون در دستشویی نبود کورمال کورمال به داخل تدارکات دسته رفتم.
ناگهان یکه خوردم.
پشت کارتن های تغذیه قامتی بلند ولی خمیده با گردنی کج دیدم. رفتم داخل.
زیر نور مهتاب چهره ملتهب و گریان و دستان به التماس بلنده شده مسعود شادکام نمایان شد.
مدتی نشستم و با صدای ناله گریه مسعود همنوا شدم.
در قنوتش داشت تند تند با اشک و ناله مناجات شعبانیه را از حفظ می خواند. و اشک میریخت.

دیگر نیازی به صابون نبود شسته شده بودم و پاک .!!!


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دیجی رو Aaron مدرسه سالم مدرسه شاد سنتی ها | مرجع موسیقی سنتی و اصیل ایرانی دانلود فیلم دانلود سریال دانلود آهنگ سایت زنگ مدرسه عرفان خوشدل سیب موز Robert